معالجه امراض روحی
در ابتدا فلسفه به معنی عام،شامل کلی? دانستنی هابوده و فیلسوف به جای دانشور وعالم بکار می رفته است.
سقراط،مفهوم ومنظور فلسفه راتغییردادوتوجه آن را از درک رموز طبیعت به شناختن اسراروجود انسانی معطوف داشت.
می گویند سقراط فلسفه راازآسمان به زمین آوردودرشهرها وخانه ها داخل کرد.
پس ازسقراط افلاطون وارسطو دوباره به فلسفه جنب? عمومی دادند،درقرون وسطی فلسفه دردست علماءمذهب افتاد وباتعالیم مذهبی قرون گشت وعنوان حکمت الهی به خود گرفت.علماء قرون اخیر، فلسفه راازمذهب جدا کردند و یکی از مباحث اساسی آن راشناختن کیفیات روحی انسان قراردادند.مداوای ناخوشی های روح راروانشناسی مدعی گردید.
کشف علل وعلاج ناسازگاریهای بدن راعلم طب برعهده گرفت.گرچه دراین وادی، غایت آرزو هنوزنمودارنیست ولی مراحل درازی پیموده شده ونورافکن قوی دانش هرروزانواعی تازه ازدشمن های خطرناک پیکر بشر را کشف نموده وخوشبشتانه اغلب، وسایل دفاع را نیز بدست آورده است.
بالاخره علم طب یا شناختن قسمت مادی وجود انسانی، هرروز رو به تکامل می رود واگر زندگانی جاویدراقانون طبیعت اجازه بدهد، دیری نمی گذرد که مرگ وفنا معدوم خواهد شد.
ولی افسوس که فلسفه از عهده خدمت خودبر نیامده، حکما و اخلاق ورفتار،بیشمار آمده وبسیار گفته اند، اما چه سودکه درفطرت بشر سرمویی رخنه نکرده و راه ناهموار زندگی را یک گزهموارنکرده اند. انسان امروز پس از شنیدن اندرزهای سقراط و تعالیم کنفوسیوس و هزاران هزار فیلسوف که پس از آنها آمده اند ، از انسان دور? متقارن این دوحکیم شرورتروبدبخت تر است و مطامعش بیشتر، دلش آشفته تر و روحش ناخوش تر.
جان ما مانند صحرای بی قلعه و حصار ، دستخوش تاراج و محل دستبرد دزدان آسایش و سعادت است. کمترین نسیمی دریای بی پایان دل ما را به اضطراب و تلاطم می اندازد.دشمنان نا معدود هواوهوس هریک به کیف خوددرخان? ما داخل می شوندوامر می دهند ومارا به جان کندن وا می دارند.
هر جاهلی که سرش درد بگیرد می داند که برای علاج، باید به طبیب رجوع کندولی آن بیچاره ای که برنج حسدگرفتاراست،
باید بسوزد و بسازد. کمتر کسی است که بداند برای خلاصی از مرض حسد باید به دستور فیلسوف رفتار کرد.به فرض آنکه بداند و بخواهد گفت? حکیم را پیروی کند .آیا می تواند؟اگر بداند و بتواند مریض نیست.
برای استفاده از پند حکما باید یک عمر به تکرار آن مشغول بودو هزاربار درهنگام عمل سست آمدتا شایدروزی بتوان کم وبیش با دشمنان آسایش وخوشی مقاومت ورزید.یافتن راه آسایش وپافشاری در این راه درخورحوصل? همه کس نیست،سعادت ملک خواص است نه آنکه به ظاهر آراسته و درخشان ودراندرون فقیروپریشانند.
نتیج? آنکه چون کلید سعادت رافلسفه به دست نداد،علما از این خدمت جوابش گفتند برای حصول این مقصودنیزبه علوم مادی رجوع کردند.نزدیک است که ارتباط مستقیم تأثرات روح باتحولات جسم،ثابت و روشن بشود. بایدانتظارداشت که به زودی دست قوی علم این رمزراازچنگ فشرده ولجوج طبیعت بیرون بیاورد چنانکه ازچندی به این طرف یک قسمت از امراض مانند:غم،غصه،خیالات تاریک،بدبینی،ترس و از این قبیل، به وسیله ادویه ومعالجات جسمانی علاج می شود،چرانبایدامیدواربود
که روزی هم سایر ناخوشی های روحاز قبیل:حسد،تکبّر،دورویی،نقض عهد،بیرحمی،خودپرستی و غیره نیز به همین وسیله علاج بشوند؟
ادامه دارد...