سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انتظارعشق
  •   معالجه امراض روحی(قسمت دوم)
  • معالجه امراض روحی

    روزی خواهد آمد که مثلاً مبتلای به مرض حسد به پزشک(نه به فیلسوف)رجوع می کندومی گویدآقای دکتر  ، چندروزاست حسود شده ام،خیلی رنج می کشم!

    دکتر سبب ومدت بروز مرض را می پرسدومریض درجواب می گوید:

    رفیقی دارم که با او بزرگ شده ام، بار زندگی را همیشه باهم برده ودرمصائب ازیکدیگر پشتیبانی کرده ایم ، هیچ چیز از هم دریغ نداشتیم، اگر گلی رسیده با هم بوئیدیم ، چه زندگانی خوشی داشتیم  و چه ساعات و  ایام پر سعادتی گذراندیم ! بلی آقای دکتر ، هرکس یک دوست حقیقی داشته باشد دیگر از دنیا چه ترس و هراسی دارد اما چه بدبختی واسفی ! چند وقت است رفیق من به مقامی رسیده و این واقعه در من تولید حسد کرده !   گرچه حسد مرا رنج می دهد ولی بیشتر  ، از اینکه رفیقم را چون پیش دوست نمی دارم، خیلی در عذابم،هرچه تصور کنید بدبختم...

    طبیب، بدون اینکه چشم نازک کند وشعری بخواند یاازکلمات قصارحکما پندی بگوید  ، درسینه و اعضای مریض دقت می کند ، رگهای مخصوصی را مالش می دهد ونسخه ی مختصری می نویسد.

    مریض شفا می یابد وهفته ی با جبه ی گشاده و دهانی که از شادی به هم نمی آید، رفیق خود را ملاقات می کند وما وقع را برایش می گوید،در بغلش می گیردو عذز گناه می خواهد.

    رفیق محسود نشانی طبیب را می گیرد و به فکر فرو می رود.

    چند روز بعدرفیق صاحب مقام به ملاقات دوست می رودودرآغوشش می کشد،دستش رامی بوسدومی گوید:

    «به ، چه خوب کردی این طبیب را به من شناساندی : نجاتم داد ! نمی دانی چه بدبخت شده بودم ، چه مرض مهیبی برجانم مستولی شده بود!

    ازآن ساعت که به این مقام رسیدم،احوالم رفته رفته تغییر کرد،تورا از خودم کوچکتر می دیدم،خود را دربلندی وسایرین را در پستی تصور می کردم  ، برای خودم وفهم سرشاری قائل شده بودم که دیگران رافاقد آن می دانستم ، خیال می کردم همه چیز را می دانم ومی فهمم و دیگر مشکلی بر من نیست  ! خیلی بی حوصله وتند خلق شده بودم  ،  زود از اشخاص  رو  بر می گرداندم کسی را قابل توجه فرض نمی کردم!

    هیچ وقت یادم نمی رفت که من صاحب این مقامم  ، این فکر باهمه گفتار و کردارم توأم  بود  ، در مکالمه اعتنائی  به   منطق

    نداشتم واجازه ی ایراد به کسی نمی دادم  ، اگر رائی از کسی می خواستم به این قصد بود که برای اثبات فضل  و  برتری خود،ضدآن را مثل یک حقیقت مسلم بگویم و خجلش کنم!

    مخصوصاً از دیدن دوستان  و  آشنایان اجتناب داشتم  و اگر  اجباراً  ملاقاتی دست می داد  در حضور آنها عضلات صورتم  را   می کشیدم و بی حرکت نگاه می داشتم!

    حضورشان مرا زحمت می داد : در ته صندلی می نشستند  ، پاهاشان را روی هم می انداختند و هر منطقی که از نظرشان  می گذشت  بی ملاحظه  می گفتند  ،  نگاه های صمیمانه  می کردند و  معایب  کارهای مرا  صریح  اظهار   می داشتند   ،  عصبانی می شدم!...

    تعجب می کردم که چرا من با این اشخاص پست مقام بیچاره ونالایق معاشرت ودوست بوده ام! آرزوداشتم مرافراموش کنند چنانکه من آن راهرروز بیشترفراموش می کردم واگر خودشان یادآور نمی شدندهرگز آنها را به خاطر نمی آوردم.

    میل داشتم اشخاص جدیدی این احوال من راطبیعی فرض کنند و من را این مقام و صورت  بشناسند .  در حضور من  مؤدب باشند .من را از جنس خودشان ندانند.

    پس از چندی به این آرزو رسیدم: دوستان واقعی از من کناره گرفتند...

    دیگر درعمق نگاه هاصفای صمیمیت و محبت نمی دیدم، از آهنگ صداها آواز خوش یاری و دوستی نمی شنیدم...

    وحشت کردم!

    وقتی نعمت از دست رفت قیمت آن معلوم می شود.

    درست دقت کردم ودیدم که نعظیم وتکریم ارادتمندانه ی چاکران جدیدکاملاً با درجه ی نفوذ وقدرت روزانه ی من متناسب است  ، خودم را تنها وغریب دیدم، چه اظطراب وترسی به من دست داد!

    چه خوب کردی آن طبیب را به من شناساندی، هنوزنصف جعبه ازحب ضد نخوت که تجویزکرده بودنخورده،معالجه شدم ،            شکر خدا را باز آدم شدم...»



  • نویسنده: (پنج شنبه 86/11/11 ساعت 5:6 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   معالجه امراض روحی(قسمت اول)
  • معالجه امراض روحی

    در ابتدا فلسفه به معنی عام،شامل کلی? دانستنی هابوده و فیلسوف به جای دانشور وعالم بکار می رفته است.

    سقراط،مفهوم ومنظور فلسفه راتغییردادوتوجه آن را از درک رموز طبیعت به شناختن اسراروجود انسانی معطوف داشت.

    می گویند سقراط فلسفه راازآسمان به زمین آوردودرشهرها وخانه ها داخل کرد.

    پس ازسقراط افلاطون وارسطو دوباره به فلسفه جنب? عمومی دادند،درقرون وسطی فلسفه دردست علماءمذهب افتاد وباتعالیم مذهبی قرون گشت وعنوان حکمت الهی به خود گرفت.علماء قرون اخیر، فلسفه راازمذهب جدا کردند و یکی از مباحث اساسی آن راشناختن کیفیات روحی انسان قراردادند.مداوای ناخوشی های روح راروانشناسی مدعی گردید.

    کشف علل وعلاج ناسازگاریهای بدن راعلم طب برعهده گرفت.گرچه دراین وادی، غایت آرزو هنوزنمودارنیست ولی مراحل درازی پیموده شده ونورافکن قوی دانش هرروزانواعی تازه ازدشمن های خطرناک پیکر بشر را کشف نموده وخوشبشتانه اغلب، وسایل دفاع را نیز بدست آورده است.

    بالاخره علم طب یا شناختن قسمت مادی وجود انسانی، هرروز رو به تکامل می رود واگر زندگانی جاویدراقانون طبیعت اجازه بدهد، دیری نمی گذرد که مرگ وفنا معدوم خواهد شد.

    ولی افسوس که فلسفه از عهده خدمت خودبر نیامده، حکما و اخلاق ورفتار،بیشمار آمده وبسیار گفته اند، اما چه سودکه درفطرت بشر سرمویی رخنه نکرده و راه ناهموار زندگی را یک گزهموارنکرده اند. انسان امروز پس از شنیدن اندرزهای سقراط و تعالیم کنفوسیوس و هزاران هزار فیلسوف که پس از آنها آمده اند ، از انسان دور? متقارن این دوحکیم شرورتروبدبخت تر است و مطامعش بیشتر، دلش آشفته تر و روحش ناخوش تر.

    جان ما مانند صحرای بی قلعه و حصار ، دستخوش تاراج و محل دستبرد دزدان آسایش و سعادت است. کمترین نسیمی دریای بی پایان دل ما را به اضطراب و تلاطم می اندازد.دشمنان نا معدود هواوهوس هریک به کیف خوددرخان? ما داخل می شوندوامر می دهند ومارا به جان کندن وا می دارند.

    هر جاهلی که سرش درد بگیرد می داند که برای علاج، باید به طبیب رجوع کندولی آن بیچاره ای که برنج حسدگرفتاراست،

    باید بسوزد و بسازد. کمتر کسی است که بداند برای خلاصی از مرض حسد باید به دستور فیلسوف رفتار کرد.به فرض آنکه بداند و بخواهد گفت? حکیم را پیروی کند .آیا می تواند؟اگر بداند و بتواند مریض نیست.

    برای استفاده از پند حکما باید یک عمر به تکرار آن مشغول بودو هزاربار درهنگام عمل سست آمدتا شایدروزی بتوان کم وبیش با دشمنان آسایش وخوشی مقاومت ورزید.یافتن راه آسایش وپافشاری در این راه درخورحوصل? همه کس نیست،سعادت ملک خواص است نه آنکه به ظاهر آراسته و درخشان ودراندرون فقیروپریشانند.

    نتیج? آنکه چون کلید سعادت رافلسفه به دست نداد،علما از این خدمت جوابش گفتند برای حصول این مقصودنیزبه علوم مادی رجوع کردند.نزدیک است که ارتباط مستقیم تأثرات روح باتحولات جسم،ثابت و روشن بشود. بایدانتظارداشت که به زودی دست قوی علم این رمزراازچنگ فشرده ولجوج طبیعت بیرون بیاورد چنانکه ازچندی به این طرف یک قسمت از امراض مانند:غم،غصه،خیالات تاریک،بدبینی،ترس و از این قبیل، به وسیله ادویه ومعالجات جسمانی علاج می شود،چرانبایدامیدواربود

    که روزی هم سایر ناخوشی های روحاز قبیل:حسد،تکبّر،دورویی،نقض عهد،بیرحمی،خودپرستی و غیره نیز به همین وسیله علاج بشوند؟

    ادامه دارد...

     



  • نویسنده: (یکشنبه 86/11/7 ساعت 4:27 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خواننده جدید
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 156242
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 8
  •   مطالب بایگانی شده

  • انتظار
    محرم
    معالجه امراض روحی
    نماز عبادتی بزرگ
    ببار باران
    پس چرا عاشق نباشم؟!
    دلم تنگ است
    راز گل سرخ
    بی تو
    بوسه
    بهار 1387
    زمستان 1386

  •   درباره من

  • انتظارعشق

    انتظار عشق

  •   لوگوی وبلاگ من

  • انتظارعشق

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • شب و تنهایی عشق
    esperance

  •  لوگوی دوستان من








  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من